شعر های عاشقانه | من و بی کسی | عاشقانه

ای کاش سرنوشت جز این می نوشت هر انچه نوشت دردی به دل نوشت( چرا درمورد رفتنت زودتر با من سخن نگفتی)

گالری عکس من و بی کسی

صابر
شعر های عاشقانه | من و بی کسی | عاشقانه ای کاش سرنوشت جز این می نوشت هر انچه نوشت دردی به دل نوشت( چرا درمورد رفتنت زودتر با من سخن نگفتی)

گالری عکس من و بی کسی

واسه ما همیشه زود دیر میشه لحظه
بودن و نبودنی که کاش بیرزه
همتی کن پای این سقف شکسته
نگو این سقوط آخر راتو بسه
کم نشو تو وحشت باغی که سوخته
سکه خنده اتو کی به غم فروخته
نگو تقدیر وصد تا گره داره
قحطی نور رو نذار پای ستاره
نوبت ما که میشه پیر میشه زنجیر میشه لحظه
به خدا دو روز دنیا به بدیهاش نمیرزه
نوبت ما که میشه پیر میشه زنجیر میشه لحظه
به خدا دو روز دنیا به بدیهاش نمیرزه
گریه کن برای عاشقانه دیدن
قد بکش شوق پریدن تو با من
گریه کن برای عاشقانه دیدن
قد بکش شوق پریدن تو با من
واسه ما همیشه زود دیر میشه لحظه
کاری کن نفس کشیدنت بیرزه
واسه ما همیشه زود دیر میشه لحظه
کاری کن نفس کشیدنت بیرزه

نوبت ما که میشه پیر میشه زنجیر میشه لحظه
به خدا دو روز دنیا به بدیهاش نمیرزه
نوبت ما که میشه پیر میشه زنجیر میشه لحظه
به خدا دو روز دنیا به بدیهاش نمیرزه

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
...
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .
زود قضاوت نکنیم

 

از برای غم من سینه ی دنیا تنگ است


بهر این موج خروشان دل دریا تنگ است


تا ز پیمانه ی چشمان تو سر مست شدم


دیگر اندر نظرم دیده مینا تنگ است


بسکه دل در سر گیسوی تو آویخته است


از برای دل آشفته ما جا تنگ است

گفته بودی که به دیدار من آیی ز وفا


فرصت از دست مده وقت تماشا تنگ است


سر بدامان تو زین پس نهم و ناله کنم


بهر نالیدن من دامن صحرا تنگ است


مگر امروز به بالین من آیی که دگر

عمر کوتاه مرا وعده فردا تنگ است


خنده غنچه فرو مرد ز بیداد خزان


چه توان کرد که چشم و دل دنیا تنگ است 

 

حقیقت داره یا خوابه، که دستات توی دستاشه؟
محاله...اون نمی تونه، مث من عاشقت باشه


باهاش خوشبخت و آرومی، سرت رو شونه ی اونه
یه روزی مال من بودی،ولی اینو نمی دونه


نمی دونه که دست تو، تو دستای منم بوده
بهش بگو که آغوشت، یه روز جای منم بوده


بگو چی بین ما بوده؟ سر عشقت چی آوردی؟
اونم حرفاتو باور کرد! واسه اونم قسم خوردی


منو یادت میاد یانه؟ همون که عاشقش بودی
چقد راحت یکی دیگه، جامو پُر کرد به این زودی
 

 

در زمستانی سرد با دلی گرفته

زیر لــــب می خوانـــــــــم ...

کــــــــاش می شد به تو گفت :

که تو تنـــــها سخن شعر منی ،

 تو نرو دور نـــــشو از بر من

تو بمان تا که نمیرد دل من ...!

باز امشب غزلی کنج دلم زندانیست

   آسمان شب بی حوصله ام طوفانیست

      هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد

         های های دل دیوانه ی من پنهانیست ... !!!

 

یادتو

ديشب به يادت درياي دل واپسي هايم را غزل غزل گريستم.

اينك آكنده از بغضي ناشكفته با دلتنگي هايم شعر مي سرايم

.

.

.

تو در چشمان مهتابي كدامين ستاره خفته اي كه حتي

 يك لحظه به دنيای روياهايم سرك نمي كشي؟؟!

تو در كدامين سرزمــين خانه كرده اي كه

فرياد بلند درد هايم را نمي شــــنوي؟؟!

اي خسته از تـــــــــــــــــــكرار،

 تنــــــــــــــــــــها دلخوشي ام

 تكرارلحـــــــظه هاي است

كه در اين سراب سوخته

 با خيالش زنده ماندم!!

...!!!!!!!!!!!!!!

 

وقتی دلت تنگ است و لبانت پر از سکوت ،

وقتی هیچ اشتیاقی درون حوضچه چشمانت نیست ،

وقتی سبوس زندگانیت در باد گم میــشود،

وقتی لهـــجه شیوایی هزاران به گوشت نمی رسد ،

وقتی تنت از دست حرفها ســــــرد است ،

وقتی هیچ کس تو را "نازنیـــــــــن" خطاب نمی کند ،

درهای آســــــــــــــــمان که بسته نیست .

دستانت را بســـوی رنگیـــــن کمان ها بلنـــــــد کن،

چون همیشه یکی هست که تو را از پس ابرهای تیره و شاید زلال ، "نازنیـــــن" صدا کند

 

اي مسافر !

 اي جدا ناشدني ، گامت را آرام تر بردار،از برم آرام تر بگذر،تا به کام دل ببينمت.

بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم.

آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ...

 و شگفتا که زيستن با نيمي از روح .تن را مي فرسايد... .

بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را.

مسافر من،

آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش.

با من سخني بگو.مگذار يکباره از پا در افتم.فراق صاعقه وار را بر نمي تابم...

جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...

 وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟!

 بارانِ هنگام طوفان را که مي بيني

 آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ... ؟

من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است.

اي پرنده ! دست خدا به همراهت.اما نمي داني ...

نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...

از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟

 

مترسک...بس است به خـــــــــــــــــــاطردیگران ایستادن.

 

هر بامداد به دیگران صبح بخیر میــــــــــــــــــــگویی

ودر انــــــــــــــــــــتظار پاسخ قلب چوبی ات میشکند

وهر غروب دور از چــــــــــــــــــــــــــــشم آنان ....

اشک های شیشه ایت در تلاطم گندم زارهاگم میشود...

وتو حتی در میان مترسک ها چه تنـــــــــــــــهایی....

به خاطر دیـــــــــــــــــــــــــــگران ایستادن بس است

بیا کمی هم .....برای دل تنگمان قدم بزنــــــــــــــــیم...

 

این هم از یک عمر مستی کردنم

سالها شبنم پرستی کردنم

ای دلم زهر جدایی را بخور

چوب عمر با وفایی را بخور

ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت

خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت

من که گفتم این بهار افسردنیست

من که گفتم این پرستو رفتنیست

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل...

 

بیا یارم بیا یارم  دری بگشوده شد

به روی مردمک های سیاه چشم ما

به روی دست های سرد اما پر امید عشق ما

به روی این صداقتهای ناب عشق ما!

تو را سوگند بر این آسمان نیلگون

تو را سوگند بر این لاله های رنگ خون

بمان..تنها مرو از این دیار آشنا

من اینجا با توام..اینجا فقط دارم تو را....

 

قایم موشک بازی نکن

دستتو خوندم دیوونه

فکر نکنی با رفتنت

دلم میگیره بهونه!

برو به زندگیت برس

خسته شدم از دیدنت

از این دورنگی و ریا

به هرجا پر کشیدنت!

از چی منو میترسونی؟

از اینکه جام کسی بیاد!؟

یعنی بازم پیدا میشه

آدمی که تورو بخواد؟!

ساده تر از من دیگه نیست

فکر نکنی خیلی تکی

کی گفته خیلی خوشگلی؟!

کی گفته تو با نمکی؟!

برو شاید گیرت بیاد

یه روز یه ساده مثل من

دروغاتو باور کنه

از ته جون و قلب و تن...

برو شاید یه روز بشی

عاقل و خاطرت بیاد

ترانه عاشق تو بود

تو عشقشو دادی به باد...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۰/۱۰/۲۸ | 23:10 | نویسنده : صابر |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.